کی میرسم به لحظه ی دیدار؟ هیچ وقت...
این را حساب حادثه نگذار هیچ وقت.
آخر دو دلسپرده ی رسوا از عشق هم،
از هم نمی شوند که بیزار، هیچ وقت.
بی تو چه سخت می گذرد روزگار من
حالم گرفته از همه، انگار هیچ وقت...
من را که بی بهانه به تو فکر می کنم
آسان به دست خاطره نسپار هیچ وقت
بی تو چگونه زنده بمانم؟؟ نمی شود،
از چشمهایم عاشقی انکار، هیچ وقت.
باری که روی دوش منو تو امانت است
از آسمان رسیده و این بار هیچ وقت،
جز در کنار عشق به مقصد نمی رسد،
یک دل بدون همدم و بی یار؟ هیچ وقت....
-------------------------------------------------------------------------
خبر رسیده که بالا گرفته کار شما
خبر رسیده که بالا گرفته کار شما
و سخت وفق مراد است روزگار شما
به سر رسیده زمستان آن حوالی،آه....
چه نعمتی ست حضور پر از بهار شما
شنیده ام که بهایی به شهر بخشیدید،
که شهر، وام گرفته از اعتبار شما
سند به نام شما می زنند دلها را
به این بهانه که هستند بی قرار شما
چقدر جبر قشنگی برای آدمهاست،
که دل دهند همیشه، به اختیار شما
رقیبهای خودم را عجیب می فهمم
نمی شود که نباشد کسی دچار شما
خبر رسیده که یادی نمی کنید از من
خوشا به حال کسانی که در کنار شما....
شما، که کاسه ی صبر مرا نمی بینید،
مرا، که مانده ام عمری به انتظار شما
چقدر دور شدید از دو دست خواهش من
چقدر فاصله دارم من از دیار شما
غم زمانه خورم یا فراق یار؟، اصلا
به طاقتی که ندارم، کدام بار شما....؟
----------------------------------------------------------------